- ستاره ای درخشان 2
- سال های رشد و شکوفایی 3
- مردِ میدان 5
- آن مجسمه مزاحم 7
- جسارت! 9
- کوهی محکم 10
- به کجا بروم! 13
- شریک شادی ها و غم ها 13
- اگر آقا بگوید 15
- نمی توانم جواب بدهم! 16
- بازرسی 17
- دعا برای باران 21
- یکی از اهالی تازه خورماطو 23
- مانند ابراهیم 26
- عقل هنوز حاضر نشده! 28
- بار غمی بزرگ 29
- شاگردان 30
- خجالت 30
- ناجی 31
- آثار و تألیفات 34
- تصاویر 35
ص:8
آموخت. او در همان روزها تصمیم گرفت تا جزوه هایی از درس ها و مطالب استادان خویش را جمع آوری کند.
مردِ میدان
مردِ میدان
آقای ارومیان که نوجوان بود، هرگاه پدر از دوران قاجار می گفت، به فکر فرو می رفت و خیلی دلش می خواست کاری کند. او بارها در کوچه و بازار شاهد آن بود که مأموران، عمامه از سر روحانیون و چادر از سر زن ها می کشیدند و گاهی با دیدن این صحنه ها گریسته بود. بعد از سرنگونی رضاخان، روس ها وارد آذربایجان شدند. اوضاعِ نگران کننده و آشفته ای بود. اعضای فرقه دموکرات آذربایجان شروع به فعالیت کرده بودند. علی و برادرش از همان زمان، مبارزه با حکومت پهلوی را آغاز کردند. در بسیاری موارد هنگامی که مأموران آنها را تعقیب می کردند، او و برادرش ترس و و اهمه ای به خود راه نمی دادند. آنها هرگز راضی نمی شدند حتی برای لحظه ای از مبارزه دست بکشند.
مدت ها بعد برادرش را برای سربازی به ماکو بردند و در همان سال ها بود که بیشتر اموال آنها به زور مصادره شد، ولی این ستم ها دیری نپایید و سرانجام نیروهای مسلح قافلان کوه به کمک مردم، غارتگران را سرکوب و متواری کردند. او به همراه پنج جوان دیگر از شهر مراغه قیام کرد و به مقابله با آنها پرداخت. آنها سه قبضه تفنگِ برنو را از دست فداییان فرقه دموکرات آذربایجان گرفتند. مردم نیز که مبارزه سرسختانه و شجاعانه آنها را دیدند، به جمع آنها پیوستند و با تمام وجود ایستادگی کردند. مزدوران فرقه دموکرات آ ذربایجان با ترس و لرز بسیار عقب نشینی کردند و پا به فرار گذاشتند.