حیات نیکان 23: آیت الله سید رضی شیرازی صفحه 13

صفحه 13

ص:16

برای پدر _ که مریض بود _ بیشتر کند.

هر وقت فرصتی به دست می آوردم، کتاب منطق کبرا (نخستین کتاب منطق طلبه ها که بخشی از کتاب جامع المقدمات است) را مرور می کردم.

صدای زمخت شاگرد اتوبوس، چرت همه را پاره کرد:

«تهران رسیدیم. گاراژ شمس العماره، بیدار شوید ...».

از شیشه اتوبوس، خیابان های تهران را نگاه می کردم. برای من که از شهر کوچک نجف آمده بودم، ورود به تهران، ورود به دنیای بزرگ و ناشناخته ای بود.

گرد وحشت بر چهره ها

گرد وحشت بر چهره ها

پدر رادیو را بر امواجِ فرستنده رادیویِ انگلیس تنظیم کرده بود:

صدای ما را از رادیو لندن می شنوید. شنوندگان عزیز، ایرانیان وطن پرست، دولت نالایق و وطن فروش ایران، به جهت همکاری با متجاوزین آلمان نازی، کشور ایران را در معرض جنگ و نابودی قرار داده است. فقر و گرسنگی از یک سو و وحشت و بیماری از سوی دیگر، امان را از ایرانیان گرفته است. قوای متفقین، برای نجات شما ایرانیان قحطی زده و استبدادزده می آیند. سربازان ما در راهند، تا شما را از دولت مستبد و بی کفایت رضاشاه نجات دهند...

پدر سرش را تکان داد و گفت: «اللهم اشغل الظالمین بالظالمین» (خداوندا ظالمین را در چنگال ظالمین گرفتار کن.) و رادیو را خاموش کرد. نگاه بهت آلود و همراه با ترس اعضای خانواده، بر پدر سنگینی می کرد. مادرم، تلاش می کرد محیطی امن و آرام ایجاد کند و راضی نبود، پدر اخبار جنگی گوش کند.

پدر، یک سره ذکر می گفت و آیاتی را تلاوت می کرد. هر وقت ذکر «یا

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه