حیات نیکان 23: آیت الله سید رضی شیرازی صفحه 19

صفحه 19

ص:22

تمنای حضور

تمنای حضور

چند سالی با خانواده در مشهد، در جوار امام هشتم بودیم. آن سال ها فرصت مناسبی برای ادامه دادن دروس دولتی داشتم. پدرم عزم مراجعت به نجف کرد. وقتی به تهران برگشتیم تا از آنجا عازم نجف شویم، برنامه عوض شد.

یک روز همه در خانه بودیم و هر کسی سرش گرم کاری بود. من و پدرم در حال مطالعه بودیم. مادر هم به کارهای خانه رسیدگی می کرد. ما خانواده شلوغی شده بودیم. من و سید مرتضی که چهار سال از من کوچک تر بود، زحمت کمتری برای مادرم داشتیم، اما سید مصطفای هشت ساله و سید باقر، که دو سال کوچک تر از سید مصطفی بود، آخرین فرزند پسر خانواده ما تا آن زمان بود، همراه با خواهرهایم، خانواده پرجمعیتی درست کرده بودند. رسیدگی به کار این خانواده شلوغ، با بچه های قد و نیم قد، واقعا کار دشواری بود.

صدای درِ حیاط، توجه همه را به آن سمت جلب کرد. در را باز کردم. یکی از افراد بیت آیت الله سید محمد بهبهانی بود. چهره اش برایم آشنا بود. قبلاً نیز او را در منزل آیت الله بهبهانی دیده بودم.

_ «پدر منزل تشریف دارند؟»

_ «بله».

_ «به ایشان بفرمایید، آقا سید محمد می خواهند ایشان را زیارت کنند. ایشان از پدر شما دعوت کرده اند تا امشب به منزلشان تشریف ببرند».

_ «بله. حتماً، من پیام شما را می رسانم».

شب به اتفاق پدر، به خانه آقای بهبهانی رفتیم. آیت الله سید ابوالقاسم

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه