- گاه شمار 2
- ماندن بر سر دوراهی 3
- زیارت کودکانه 4
- ورود به مدرسه ایرانی «علوی» 6
- عشق به ریاضی و فلسفه 8
- ورود به حوزه 9
- هر کسی کو دور ماند از اصل خویش 11
- از «العماره» نجف تا «شمس العماره» تهران 12
- گرد وحشت بر چهره ها 13
- سوغات فرنگ 16
- تمنای حضور 19
- ورود به بزرگ ترین مدرسه دینی تهران 21
- بین النورین 23
- سر دردِ درد سر ساز 24
- نمایندگی ناتمام 25
- دود چراغ خوردن 27
- شلیک به عقلانیت 29
- حیات بخشیدن به مردگان 31
- تصاویر 34
ص:27
مردم را به راه پیمایی در مقابل مجلس فراخواند. ایشان برای هماهنگی با علمای دیگر، مرا به عنوان پیام رسان و امین خود انتخاب کرد. آیت الله سید محمد بهبهانی از بیم جان مردم به این راه پیمایی تمایلی نداشت. پیام خود را به وسیله من به آقای کاشانی فرستاد و گفت: «برو به سید بگو، اگر فردا در میدان ارک اجتماع و اعتراض کنید و آدم کشته شود، چه می شود؟ این خون ها به پای چه کسی نوشته می شود؟»
من پیام را رساندم و ایشان جواب دادند: «آیا اگر در راه خدا کشته شویم، مانعی دارد؟»
سر دردِ درد سر ساز
سر دردِ درد سر ساز
سال ها بود که با دردی که در سرم ایجاد شده بود، دست و پنجه نرم می کردم. دردی مرموز و ناشناخته که برای پزشکان ایرانی، غیر قابل تشخیص بود. گاهی بیماری چنان مرا آزار می داد که مجبور می شدم در خانه به استراحت بپردازم.
_ «حاج خانم، لطفاً دستمال بیاورید که سر دردم دردسرساز شده».
_ «تا کی می خواهی با این درد، بسازی؟ کار شما با فکر و مغز و همین سر است».
_ «من که بارها دکتر رفته ام. می دانی که هیچ کس پی نبرده».
_ «چرا به اروپا و یا امریکا نمی روی؟ شاید دکترهای آن جا علاج کنند. شما که خویشاوندان زیادی هم در آن جا داری!»
_ «مشکل من، نداشتن جایگاه و یا آشنا نیست. من باید از آیت الله