حیات نیکان 23: آیت الله سید رضی شیرازی صفحه 4

صفحه 4

ص:7

همان استعمارگر پیری که جدّ اعلای من، «میرزای شیرازی بزرگ» او را از پای درآورده بود. البته در ایران، آن هم با یک فتوا. فتوایی که نان انگلیسی ها را آجر کرده، حوض خانه قجری را تعطیل کرده و قلیان های ناصری را شکسته بود.

انگلیس از خاندان ما آسیب های زیادی خورده بود. در ایران جد پدری ام و در عراق، پدربزرگم، «شیخ محمد کاظم شیرازی» خارِ چشم آن قدرت پوشالی شده بودند.

من در چنین روزگاری بود که به دنیا آمدم و کودکی را سپری کردم و شاهد اوضاع و احوال بیچارگان و مستمندان محله «العماره» شدم. محله «العماره» یکی از محله های چهارگانه شهر بود. خانواده ما و بسیاری از علما در آنجا ساکن بودند. آدم های فقیر و آبرومندی که گاهی مجبور بودند برای قوت خود از درِ خانه ها نان خشک جمع کنند. آنها با کشیدن عبا بر سر خود، آبروداری می کردند. البته وضع مالی خانواده ما تا این اندازه بد نبود.

زیارت کودکانه

زیارت کودکانه

نفهمیدم این سه، چهار سال چگونه گذشت، اما مادرم حتماً خوب به یادش مانده بود. اولین تجربه مادری و شیطنتِ کودکی لجباز، چیزی نیست که از خاطر مادران محو شود. آن روز دو پایم را توی یک کفش کرده بودم که باید به زیارت برویم. همراهی مادرم به تنهایی راضی ام نمی کرد. حتماً باید پدر نیز با ما می آمد. مادرم که علت اصرار مرا نمی دانست، حمل بر بهانه گیری کودکانه ام کرده بود. بالاخره گریه و جیغ و اصرار من کارساز شد. باید منتظر پدر می ماندیم تا از خانه پدربزرگم برگردد. من آماده شدم تا به

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه