حیات نیکان 24: آیت الله سید کرامت اللّه ملک حسینی صفحه 19

صفحه 19

ص:22

_ دعوت نامه داری، آقای کرامت، از دبیرستان شاپور. به خاطر شاگرد اولی می خواهند به شما جایزه بدهند.

کرامت، کاغذ کادو را از دور کتاب باز کرد و عنوان کتاب را زیر لب زمزمه کرد: «راه خوشبختی» اثر ویکتور هوگو. این عزیزترین هدیه ای بود که تا آن زمان دریافت کرده بود. انگیزه اش برای خوب درس خواندن بیشتر شده بود و تا وقتی مدرک پایان دوره اش را گرفت، بهترین شاگرد مدرسه باقی ماند. پس از امتحانات سال نهم و با رسیدن تابستان، به خانه پدری بازگشت تا مسیر دیگری را برای زندگی اش رقم بزند، مسیر آبا و اجدادی.

لباس مقدس

لباس مقدس

با نزدیک شدن پاییز، کرامت به دنبال عملی کردن تصمیمش افتاد.

_ پدر، من خیلی فکر کردم. دوست دارم به کسوت شما در بیایم و لباس روحانی بپوشم. البته اگر لایق آن باشم.

_ خوش حالم کردی پسرم. راه سختی است، ولی مطمئنم که از عهده اش برمی آیی.

_ پس اگر اجازه بدهید، به حوزه شیراز بروم و دروس دینی را شروع کنم.

_ من کاملاً با درس خواندن تو موافقم، ولی شیراز را صلاح نمی دانم. اوضاع مملکت، بی ثبات است. هر روز، عده ای با ادعایی به کشور ما قشون کشی می کنند. باید تا آرام تر شدن اوضاع صبر کنیم.

_ نمی خواهم عمرم به بطالت بگذرد. می خواهم پا به پای زمانه بروم و کار امروز را به فردا نسپارم.

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه