ص:27
_ خدا خیرتان بدهد. آن آقا معمار مدرسه است. از او بپرسید.
_ حاج خانم حجره ای پنج هزار تومان خرج دارد روی هم پنجاه هزار تومان.
در برابر چشمان متعجب حضار، پیرزن یک حواله پنجاه هزار تومانی به معمار پرداخت و بی سر و صدا در میان جمعیت ناپدید شد.
سومین حجره که ساخته شد، کرامت الله ملک حسینی، محمدباقر درچه ای و شیخ حسن سره ای صاحب آن شدند.
فمن رغب عن سنتی...
فمن رغب عن سنتی...
_ کرامت، تو قصد ازدواج نداری؟
_ محمد، تا وارد حجره نو شدی، افکار نو به سرت آمد. آخر با شهریه سی تومانی کی به ما زن می دهد؟
_ اگر ازدواج کنیم، شهریه سی تومانی دو برابر می شود. خداوند روزی رسان است.
_ تو که لالایی بلدی، چرا خودت خوابت نمی بره؟
حسن با صدای بلند شروع به خواندن کرد: «النکاح سنتی، فمن رغب عن سنتی... .» محمد هم با او هم صدا شد و بعد هر سه جوان به خنده افتادند.
٭٭٭
_ کرامت، کرامت مشتلق.
حسن در حجره را با شدت باز کرد. کرامت چشم از کتابش برداشت. پدرش میان قاب در به او خیره شده بود. پدر و پسر همدیگر را در