حیات نیکان 24: آیت الله سید کرامت اللّه ملک حسینی صفحه 3

صفحه 3

ص:6

1. حاجت روا

1. حاجت روا

خورشید، صورت چون ماهش را آرام آرام به سمت مغرب می گرداند. متولی امام زاده، فانوس روشنی را جلوی ضریح چوبی گذاشت. نگاهش به چشمان پف کرده زن جوان افتاد و آه بلندی کشید، اما زن متوجه هیچ چیز و هیچ کس نبود. سه روز تمام بود که اندیشه اش گرد این ضریح کوچک طواف می کرد. پنجه هایش را به پنجره مشبک آن قفل کرده بود و بی صدا اشک می ریخت.

زن مسن تری که برای تجدید وضو بیرون رفته بود، وارد بقعه شد و آرام و مهربان گفت: عمه قربونت بره خانم سادات نمی خوای پاشی؟ حاج صادق اومده دنبال مون. تا آبادی خیلی راهه. با این گاری عتیقه، خدا می دونه کی می رسیم خونه هامون. بعد رو به دختر جوانی که همراهش بود، ادامه داد: گل بانو بیا وسایل دختر خاله ات رو جمع کن بگذار تو گاری. جانماز و کتاب دعای منم بردار. چیزی جا نمونه. سفیدبخت شی ان شاءالله.

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه