حیات نیکان 24: آیت الله سید کرامت اللّه ملک حسینی صفحه 35

صفحه 35

ص:38

در بین الحرمین جای سوزن انداختن نبود. جمعیتی انبوه، با لباس و بیرق سیاه، همچون سیل روان در حرکت بودند. ترک، فارس، عرب و هندی، هر کدام به شیوه خود مشغول عزاداری بودند و با زبان و لهجه خاص خود مرثیه سرایی می کردند، ولی آنچه یکسان از تمام حنجره ها شنیده می شد، «حسین حسین» بود.

آیت الله ملک حسینی در حالی که به سختی از میان ازدحام جمعیت، راه خود را به سوی حرم قمر بنی هاشم باز می کرد، با خود می اندیشید آیا تاریخ، واقعه کربلا را به درستی برای ما حکایت کرده است؟ آیا در روز عاشورا، حسین رفت و یزید ماند؟

حرم، خلوت و روشن بود. ضریح باب الحوائج، حضرت ابوالفضل عباس مانند خورشید می درخشید. پس از نماز و زیارت، استاد جایی نزدیک ضریح نشست و به فکر فرو رفت.

_ به به! آقای ملک حسینی، شما کجا، اینجا کجا!

صدا آشنا بود.

استاد با عجله امام خمینی را به آغوش کشید و بعد با آقای عبدالعلی قرهی که از اعضای فعال دفتر امام در نجف اشرف بود، احوال پرسی کرد.

_ همین امشب رسیدم کربلا. از سفر حج می آیم. گفتم زیارت ائمه را کامل کنم.

_ قبول باشد. کی نجف مشرف می شوید؟ ما فردا عازمیم. اگر مایلید، با ما بیاید.

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه