حیات نیکان 26: سید عزیزالله امامت صفحه 12

صفحه 12

ص:16

صرف و نحو و منطق و لغت را از آقا داداشم سید فضل الله یاد می گیرم. فقه و اصول را نزد پدر می خوانم. فلسفه و تفسیر را هم از آقا سید خلیل الله فقیه می آموزم. آقاداداش می گفت: آیت الله فقیه در تدریس فلسفه و تفسیر چیره دست است. آن وقت می شوم پسری که پدرم آرزویش را دارد. صبح با چه اشتیاقی، پارچه سبز را عمامه کرد و بر سرم گذاشت.

صدای چکش مسگرها، سید عزیزالله را به خود می آورد. راسته مسگرها، پرسروصداترین قسمت بازار است. سید عزیزالله می گوید: چه سر و گوش مقاومی دارند این مردم. صدای اینها تا مدرسه هم می آید؟ پدرش می خندد: گاهی اوایل صبح چرت طلبه های خواب آلود را پاره می کند.

سید فضل الله دست روی شانه برادرش می گذارد و می گوید: کجای کاری در افسانه ها آمده صدای چکش مس گرهای این بازار، ابوعلی سینا را هم کلافه کرده بود.

سید عزیزالله با تعجب می پرسد: او که با اینجا فرسخ ها فاصله داشته.

برادرش جواب می دهد: اگر این طور نبود، به این حکایت، افسانه نمی گفتند.

خورشید هنوز بالا نیامده. در مدرسه سلطانی باز است. در صحن مدرسه درخت های کاج و شمشاد کاشته اند، ولی درخت ها مانع آن نمی شوند که سید عزیزالله حجره های اطراف صحن را نبیند.

سید فضل الله می گوید: به ضلع شمالی و جنوبی صحن نگاه کن. آن دو بنای بزرگ تقریباً قرینه همند و برای اجتماع و تدریس و مباحثه ساخته شده اند. مَدرس ما در ضلع شمالی است. حالا هم بهتر است تا دیر نشده، از

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه