حیات نیکان 26: سید عزیزالله امامت صفحه 15

صفحه 15

ص:19

می شود. پیرمردی از میان جمعیت می پرسد: اصلاً سید عزیزالله جوان به سن بلوغ رسیده؟

سید فخرالدین باخنده می گوید: اختیار دارید. پسرم در سال 1348 قمری به دنیا آمده. شما بفرمایید ما در چه سالی هستیم؟

پیرمرد بعد از کمی سکوت می گوید: گمان کنم سال 1364 قمری باشد.

سید فخرالدین میان صف نمازگزاران می آید و پسرش را در محراب تنها می گذارد.

جَلد بارگاه

جَلد بارگاه

حیاط مدرسه سلطانی تا اندازه ای خلوت است. طلاب برای خوردن ناهار و استراحت به حجره های خود رفته اند. سید عزیزالله به یکی از درخت های حیاط مدرسه تکیه می دهد و باد آرام با گوشه عبایش بازی می کند.

_ سلام استاد! می توانم بپرسم به چه چیز فکر می کنید؟

_ سید عزیزالله به طرف صدا برمی گردد و شاگردش، محمد را می بیند که با ظرفی پر از گیلاس روبه رویش ایستاده است.

_ سلام، تو کی برگشتی؟

_ همین امروز استاد! می خواستم به درس شما برسم.

ظرف گیلاس را به استادش پیش کش می کند و می گوید: بفرمایید خودم برایتان چیده ام. وقتی دیدم تنها ایستاده اید، با خودم گفتم حالا بهترین فرصت است، چون دور و بر استاد اگر شلوغ باشد، چیزی برای خودش نمی گذارد.

سید عزیزالله با خنده می گوید: ممنون که به یادم بودی. بهتر است زیر

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه