حیات نیکان 26: سید عزیزالله امامت صفحه 19

صفحه 19

ص:23

از این بام به آن بام پریدن من.

_ فقط برای ازدواج به مشهد رفته بودی؟

_ نه برای درس آیت الله میلانی رفته بودم.

_ پس واجب شد از درس هایی که خوانده ای و از استادهایی که داشته ای، قدری بپرسم. اول بگو اسمت چیست؟

_ اسمم سید عزیزالله است. در مشهد غیر از آیت الله میلانی، سر درس آیت الله سبزواری می رفتم. در کربلا از محضر آیت الله حکیم و آیت الله اصطهباناتی استفاده کرده ام. آیت الله خویی در نجف و در مسجد خضراء اصول می گفت و من مدتی شاگرد او بودم. حالا هم در خدمت شمایم.

یعقوب می گوید: از این سو به آن سو رفتن، قصه تکراری همه طلبه هاست، ولی عجب استادهای خوبی را درک کرده ای.

_ بله، همه شان بزرگوار هستند.

یعقوب کتاب هایش را برمی دارد و می گوید: از این حرف ها گذشته، امروز مهمان من هستی، ولی از فردا کارهای حجره را تقسیم می کنیم.

سید عزیزالله می گوید: از لطف شما ممنونم و برمی خیزد.

آسیا بچرخ

آسیا بچرخ

_ آسیا بچرخ، می چرخم، آسیا بشین، می شینم، آسیا پاشو، پا نمی شم.

صدا تا کوچه می آید. درِ خانه طبق معمول باز است. سید عزیزالله، نان سنگک به دست، در ورودی حیاط خانه اش می ایستد و به بازی دختربچه ها نگاه می کند که دست در دست هم حلقه ای درست کرده و نشسته اند. جز یکی شان که سردسته گروه است و باید بازی را ادامه بدهد. تا چشم یکی از دخترها به سید عزیزالله می افتد، جلو می آید و سلام می دهد. دخترهای دیگر هم بازی را رها می کنند و به طرف آنها

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه