حیات نیکان 26: سید عزیزالله امامت صفحه 3

صفحه 3

ص:7

عزیزکرده

عزیزکرده

خانه برخلاف شب های قبل، در قُرق زن ها و پر از سر و صداست. مرد، پنجره اتاق کوچکش را باز کرده و چشم به آسمان پرستاره دوخته است.

صدای ننه آغا او را به خود می آورد: سید فخرالدین! خدا اجرت بدهد؛ ملت سحری می خورند و تو ستاره می شماری؟ کم مانده به اذان صبح.

سید به سمت اتاق آن طرف حیاط، رو بر می گرداند. ننه آغا را می بیند که حوله به دست به تماشای او ایستاده است.

می گوید: چشم، دیر نمی شود.

ننه آغا به اتاق می رود و صدایش می آید که: آهای خدیجه سادات! قربان دستت، آن پیاله شیره انگور و مقداری نان را ببر برای سید فخرالدین. سحری نخورده بنده خدا.

سید پنجره را می بندد و دستی به موهای جوگندمی اش می کشد. عبای رنگ و رو رفته اش را به دوش می اندازد و سر حوض می آید. دختر، سینی به دست ایستاده است تا وضوی سید تمام شود. سید می پرسد: چه خبر خدیجه سادات؟

دختر نگاهی به حوض فیروزه ای می کند و جواب می دهد: دلت روش باشد عموجان، خودم خبرها را برایت می آورم. شما به فکر مژدگانی باش.

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه