حیات نیکان 26: سید عزیزالله امامت صفحه 7

صفحه 7

ص:11

پدر جواب می دهد: بله پسرم. مرد فاضلی بود. خدا او را بیامرزد.

سید عزیزالله با اشتیاق بیشتری می گوید: داداش فضل الله می گفت: پیش پدربزرگ درس خوانده و ملا شده.

پدر کتابش را می بندد و زل می زند به چشم های پسرش و می گوید: من و برادرت شاگرد او بودیم. علم و عملش یک جور بود. تا آنجا که می توانست هوای مردم را داشت. به خاطر همین اهل کاشان این همه به زیارتش می روند.

سید عزیزالله چشم هایش را می بندد و آرام می گوید: من هم دلم می خواهد مثل پدربزرگ باشم.

جامع المقدمات

جامع المقدمات

سید عزیزالله مثل گنجشکی که از این شاخه به آن شاخه می پرد، با کتاب های پدر مشغول است، کتاب هایی که هر کدام دریایی عمیق هستند، ولی حیف، زبان بیشتر این کتاب ها فارسی نیست. سرش را از روی کتاب بلند می کند. با خود می گوید: این طور نمی شود. نمی شود فقط به کتاب های فارسی اینجا قناعت کنم، ولی از چه کسی برای آموختن زبان عربی کمک بخواهم؟ پدرم؟ او که یا در مدرسه سلطانی تدریس می کند یا تا سحر غرق نوشتن و خواندن است یا مهمان دارد یا به نماز جماعت می رود. آقا داداشم سید فضل الله؟ او هم مثل پدر. خوش به حال آقا داداش که پدربزرگ را داشته. پدربزرگ می نشسته و برایش صرف و نحو و فقه و اصول می گفته.

سید عزیزالله کتاب ها را سر جایشان می گذارد و چفت در اتاق را می اندازد. گیوه های نیمدارش را می پوشد و راهی می شود. بوی گل

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه