حیات نیکان 27: آیت الله سید محمدحسین میرسجادی صفحه 23

صفحه 23

ص:28

می رسد. به شما می گویند نوه واقعی. سید محمدحسین خندید و به صورت خندان همسرش نگاه کرد.

تدریس

مرتضی پسر سید محمدحسین، برگه های کاغذ روی میز کوچک پدر را برداشت. مرتضی تاتی کنان، کاغذ به دست به طرف در اتاق می رفت. وقتی در چارچوب در قرار گرفت، فاطمه او را دید. دوید به طرفش و او را در آغوش گرفت. برگه ها را آهسته از دست مرتضی گرفت و پسرش را بوسید. برگه ها را روی تاقچه گذاشت. سید که برای تجدید وضو رفته بود، آمد توی اتاق. نگاهی به مرتضی کرد و لبخند زد: دوباره رفته بود سر وقت کاغذها. فاطمه خندید. سید محمدحسین نشست پشت میز و دوباره شروع به نوشتن کرد. فاطمه مرتضی را بغل کرد و رفت توی حیاط. مادر سید محمدحسین داشت گوشه حیاط، چند لباس را در لگنی مسی می شست. فاطمه رفت و کنار مادر شوهرش نشست. مادر سید نگاهی به مرتضی کرد و گفت: ببرش پیش عمه اش. توی اتاق داره برای بقیه بچه ها قصه می گوید.

فاطمه آرام گفت: راستش مادر نگران محمدحسینم. یک لحظه استراحت ندارد. دیشب نخوابیده. از صبح می نویسد. هی می رود وضو می گیرد، اما من می دانم که می رود آب بزند به صورتش تا خوابش نبرد. این کار امروزش است که تعطیل است. روزهای دیگر که تا شب درس دارد.

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه