حیات نیکان 27: آیت الله سید محمدحسین میرسجادی صفحه 30

صفحه 30

ص:35

غم امام

سید محمدحسین نمی توانست چیزی بخورد. فاطمه اصرار می کرد: مریض می شوی آقا. یک لقمه بخور حداقل. سید لبخند زد و گفت: چرا ناراحت می شوی. می خورم، و لقمه کوچکی برداشت. فاطمه گفت: از وقتی آقا مصطفی فوت شده، شما خیلی ناراحتید. می ترسم مریض شوید.

سید محمدحسین گفت: نه، نترس. مواظب خودم هستم. امروز امام می خواهد دوباره درس را شروع کند.

فاطمه آهسته گفت: داغ فرزند خیلی سخت است. خدا صبرشان بدهد.

سید گفت: امام خیلی قوی است. امروز حتماً در مورد فوت آقا مصطفی صحبت خواهند کرد. بعد یا علی گفت و بلند شد. امام مثل همیشه سر وقت کلاس را شروع کرد. امام آن روز سخنرانی مفصلی کرد و مطالب مهمی گفت. به روحانی ها گفت که با دید بدبینانه به غیر روحانیون نگاه نکنید. اگر اینها قرار باشد در آینده، نخست وزیر و وزیر بشوند، با دید مخالف به اینها نگاه نکنید. از طرف دیگر به غیر روحانیون گفت تندروی نکنید. مواظب قلمتان باشید. الان فرصت خوبی است که مبارزه ادامه پیدا کند. سید محمدحسین بعد از صحبت های امام، حس و حال بهتری داشت. مدتی بعد بیت امام به شدت زیر نظر بود. محمدحسین هر وقت راهی درس می شد و از سر کوچه ایشان عبور می کرد، نیروهای امنیتی را می دید. بعدها، امام راهی کویت می شوند. بعد هم از کویت به پاریس می روند.

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه