حیات نیکان 27: آیت الله سید محمدحسین میرسجادی صفحه 33

صفحه 33

ص:38

فاطمه خانم آهسته سر تکان داد و گفت: ای کاش مادر راضی می شد و با ما می آمد. حاج آقا آهی کشید و گفت: من مفصل با مادر صحبت کرده ام. نمی آید. پدر و پدربزرگ اینجایند. خواهر و برادرهایش، همه دنیای مادر، نجف است. او هیچ کجای دنیا آرامش نخواهد داشت، جز اینجا. از طرفی با آن قلب مریضش... .

فاطمه خانم آهسته گفت: می دانم. مسافرت برایش خطرناک است. بعد بلند شد و رفت طرف اتاق. حاج آقا اشکش را پاک کرد و به در مطبخ خیره شد. تصویر کودکی خودش را می دید و مادر که از در مطبخ بیرون می آمد و او را در آغوش می کشید. به هاون سنگی گوشه حیاط نگاه کرد و تصویر مادر را می دید که جو می کوبد. هر جای حیاط را نگاه می کرد، مادر بود. همه زندگی او مادر بود. آهسته رفت طرف اتاق مادر و از لای در، مادر را که لاغر شده بود، نگاه کرد که زیر لحاف فیروزه ای خوابیده بود. رفت داخل و گوشه اتاق نشست. از دیدن مادر سیر نمی شد.

ورود به ایران

سال 1363 خورشیدی بود. هوای سرد ترکیه و از این ماشین به آن ماشین شدن، حاج آقا و خانواده اش را خسته کرده بود. فاطمه خانم مریض شده بود و تب داشت، اما سعی می کرد همه جا سرحال و سرزنده باشد تا مبادا

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه