حیات نیکان 27: آیت الله سید محمدحسین میرسجادی صفحه 34

صفحه 34

ص:39

روحیه حاج آقا خراب شود. وقتی از ماشینی که آنها را تا مرز ترکیه آورده بود، پیاده شدند، راننده از ترس اینکه مرزبان ها او را ببینند، صبر نکرد تا حاج آقا وسایلش را بردارد و فوراً رفت. سه تا از ساک های آنها جا ماند و گم شد. یکی از ساک ها پر از دست نوشته های حاج آقا و تألیفاتش بود، اما حاج آقا اصلاً نگران آنها نبود. فقط نگران فاطمه خانم بود که دیگر حالش بدتر شده بود و نمی توانست به درستی راه برود. پنج پسر حاج آقا، خیلی کمک می کردند. آنها وارد ترکیه شدند. یکی از آشناهای حاج آقا آنجا منتظرشان بود. آنها را به منزل دوستی برد و آنها دو روزی آنجا ماندند. حال فاطمه خانم بهتر شده بود. بعد از آن، راهی ایران شدند. اواخر ماه صفر بود که آنها از مرز گذشتند و وارد ایران شدند. دوستی که در ایران آنها را همراهی می کرد، به حاج آقا گفت: دوستان در قم منزلی را آماده کرده اند و منتظر شما هستند. حاج آقا گفت: نه. دوست دارم برای آخر صفر در ایام عزاداری امام رضا، مشهد باشم.

همه از این تصمیم حاج آقا خوش حال بودند. حاج آقا همراه با خانواده در مشهد ماندند و مدتی بعد به اصرار دوستان به قم رفتند. در قم، دوست حاج آقا به دیدنشان آمد و گفت: می خواهیم شما در قم بمانید و درس عربی بدهید. طلاب اینجا از نظر زبان عربی ضعیف هستند و کلاس های شما برای ما خیلی ارزشمند است. حاج آقا

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه