حیات نیکان 27: آیت الله سید محمدحسین میرسجادی صفحه 35

صفحه 35

ص:40

ساکت بود و فکر می کرد. بعد پاسخ داد: باید با خانواده و بچه ها درباره این تصمیم صحبت کنم. هر جا باشیم قرار است همه با هم ساکن شویم. دوست حاج آقا رفت، اما قبل از رفتن گفت که منتظر جواب می ماند. او قول داده بود اگر حاج آقا تصمیم به ماندن بگیرد، امکانات زندگی را برایشان فراهم کند.

تصمیم

آن دو نفری که از تهران دو روز پیش آمده و حاج آقا را برای تدریس به تهران دعوت کرده بودند، منتظر جواب بودند. حاج آقا با همه خانواده در اتاق جمع شده بود. قرار بود برای سکونت همیشگی در ایران تصمیم بگیرند. حاج آقا گفت: از مشهد نامه داده و خواسته اند برای تدریس به آنجا بروم. آن دو نفر هم که از تهران آمده اند، منتظر جوابند. فعلاً هم که قم هستیم و همه چیز برای ماندن مهیاست. نظر شما چیست؟ پسر کوچک تر حاج آقا گفت: قم بمانیم. شهر خلوت و کوچکی است. برادر بزرگ ترش گفت: هم جواری با حرم حضرت معصومه علیها السلام را دوست دارم. پسر دیگرش گفت: من دوست دارم برویم مشهد. از آب و هوای مشهد خیلی خوشم می آید. حاج آقا گفت: تهران هم هست. یکی دیگر از پسرها گفت: برویم تهران. دانشگاه های خوبی دارد. امکانات فوق العاده ای هم هست. حاج آقا رو کرد به فاطمه خانم: حرف آخر را شما بزن فاطمه خانم. فاطمه خانم نگاهی

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه