- مقدمه 1
- بهار خجسته 2
- کودکی با پرسش های بی شمار 4
- لقمه حلال 5
- تحصیلات ابتدایی 7
- مکتب خانه و رؤیای تدریس 9
- نویسنده جوان 10
- دریای نور 12
- تجربه ای نوین 16
- دغدغه جدید 17
- مبارز سیاسی 19
- پیوندهای اجتماعی 22
- روش تدریس 24
- آرزوی دیرینه 25
- حج خونین 27
- برنامه ریزی دقیق 29
- حاصل عمر 30
- خاطرات تبلیغ 33
- خانواده 35
- تصاویر 39
ص:40
سفارش کردم قبل از آمدن به مسجد، فانوس روشنی را روی بام منزلتان قرار دهید و همه این کار را کردند. شب هنگام منظره فانوس های روشن، روستا را شبیه قطعه ای از آسمان پرستاره کرده بود که زیر پای ما بود و این زیباترین مراسم جشن و سرور و آذین بندی بود که من تا به حال شاهد آن بوده ام.
_ خب پسرم، از وضعیت روستا بگو. آب آشامیدنی، برق، جاده و امکانات دیگر
_ خدا را شکر، روستاییان صاحب آب و برق و سایر امکانات شده اند. اگرچه هنوز امکانات محدود است، ولی نسبت به گذشته اوضاع به کلی فرق کرده.
_ خدا را شکر.
_ اوضاع فرهنگی _ مذهبی چطور؟
_ هنوز تا حدودی زیادی مشکلات فرهنگی و مذهبی وجود دارد. آنها محتاج کسی هستند که با مسائل دینی کاملاَ آشنا باشد و همواره در کنار آنها زندگی کند تا بتوانند مشکلاتشان را گاه و بی گاه با او در میان بگذارند. کسی که آشنا به فرهنگ بومی آن خطه باشد و دل سوز مردم.
خانواده
آن شب، خانواده کنار یکدیگر خاطرات شیرین را مرور