- مقدمه 1
- طعم روزهای کودکی 2
- بوی خوش زندگی 5
- تشنه ای که سیراب نمی شد 7
- به زلالی باران 10
- یک کتاب، یک آرزو 15
- مهربان تر از نسیم 16
- مردی همچون کوه 19
- تمام مظلومین عالم 22
- تابستان های پربار 23
- دریایی خروشان 24
- دورِ نزدیک 27
- فانوسی همیشه روشن 30
- حتی یک نفر 32
- فصل پرواز 34
- تمنّا 35
- آن شب آفتابی 37
- آرامشی جاودانه 39
- تصاویر 41
ص:21
غریبه گفت: آقا! این را می خواهم بخرم. چقدر باید بپردازم؟
مرد ابروهایش را بالا انداخت و گفت: نه برادر! نمی شود! من همه را با هم می فروشم. اگر می خواهی، باید همه را بخری!
_ همه کتاب ها گران است و من توان خریدشان را ندارم!
_ آقا سید! تو همه را بخر، من به تو تخفیف بسیار خوبی می دهم!
سید حسین همه کتاب ها را به کمتر از نصف قیمت خرید. نگاه طلبه ها به سید حسین و کتاب هایش بود و آنها که او را می شناختند، می دانستند که چه شور و شوقی برای خواندنشان دارد و مدت ها دنبال بعضی از آن کتاب ها بوده و حتی از آنها هم سراغ گرفته بود. سید حسین که شاد و شکرگزار بود، کتاب ها را جمع کرد، داخل جعبه گذاشت، آن را بلند کرد و به سوی حجره اش رفت.
مهربان تر از نسیم
مهربان تر از نسیم
نیمه شب بود که آیت الله بدلا از خواب پرید و ساعتش را نگریست. هنوز یکی دو ساعت به موقع بیدار شدن هر روزش مانده بود. فکر کرد: در بیدار شدن امروزم حتماً سرّی نهفته است! صدای افتادن چیزی در آب، به گوشش خورد. با عجله از تخت خواب برخاست و از پنجره حیاط