- مقدمه 1
- طعم روزهای کودکی 2
- بوی خوش زندگی 5
- تشنه ای که سیراب نمی شد 7
- به زلالی باران 10
- یک کتاب، یک آرزو 15
- مهربان تر از نسیم 16
- مردی همچون کوه 19
- تمام مظلومین عالم 22
- تابستان های پربار 23
- دریایی خروشان 24
- دورِ نزدیک 27
- فانوسی همیشه روشن 30
- حتی یک نفر 32
- فصل پرواز 34
- تمنّا 35
- آن شب آفتابی 37
- آرامشی جاودانه 39
- تصاویر 41
ص:27
کوچه بیرون آمد و به طرف حرم حضرت معصومه(س) رفت و به حرم که رسید، سلام داد. قل هو الله احد و سوره کوثر را خواند و نزدیک ضریح که رسید، با چشمانی اشک بار گفت:
ای حَرَمت رهرو پروردگار
در ره حق کن قدمم استوار
در حرمت رو به خدا آورم
تا که شوم در دو جهان، رستگار
تمام مظلومین عالم
تمام مظلومین عالم
مدتی می شد که رضاخان عزاداری را ممنوع کرده بود. طلبه ها دور هم جمع شدند تا برای این وضع چاره ای بیندیشند: هنگام سحر و بین الطلوعین بهترین فرصت است!
از فردای آن روز، هر روز بعد از نماز صبح، ذکر مصیبتی داشتند و بعد از مراسم، مردم آرام آرام به خانه هایشان می رفتند. مأموران که به کوچه ها و خیابان ها می آمدند و در مساجد سَرَک می کشیدند، چیزی دستگیرشان نمی شد و گزارشی از مراسم عزاداری نداشتند. روزهای تاسوعا و عاشورای حسینی فرا رسید. کسی نزد آیت الله بدلا آمد و به او اعتراض کرد: