- مقدمه 1
- طعم روزهای کودکی 2
- بوی خوش زندگی 5
- تشنه ای که سیراب نمی شد 7
- به زلالی باران 10
- یک کتاب، یک آرزو 15
- مهربان تر از نسیم 16
- مردی همچون کوه 19
- تمام مظلومین عالم 22
- تابستان های پربار 23
- دریایی خروشان 24
- دورِ نزدیک 27
- فانوسی همیشه روشن 30
- حتی یک نفر 32
- فصل پرواز 34
- تمنّا 35
- آن شب آفتابی 37
- آرامشی جاودانه 39
- تصاویر 41
ص:28
این کارها چه معنی دارد آقا؟ آن هم در این اوضاع و احوال چرا فکر جان ما نیستید؟ تکرار نام کسی که دیگر زنده نیست، چه سودی برای ما دارد؟ مگر او با صدا کردن ما زنده می شود؟
سید با مهربانی به مرد نگاه کرد و گفت:
از نظر ما مرگ و حیات ائمه اطهار(ع) یکی است. آنها همیشه زنده و جاودان هستند و ما تنها یک مقتول به خصوص را صدا نمی کنیم و در رثایش نمی گرییم؛ بلکه قصد و غرض ما، حمایت کلّی از مظلومین تمام عالم است. حتی اگر با ما دین و مسلک مشترک نداشته باشند و متقابلاً از هر یزید و یزیدی بیزاری می جوییم، هرچند به ظاهر، متدین و هم لباس و هم زبان ما باشند!
مرد سکوت کرد و به نقطه ای خیره شد. گویی توان نگاه کردن در چشم های آیت الله بدلا را نداشت.
تابستان های پربار
تابستان های پربار
حوزه علمیه قم تازه تعطیل شده بود و سید حسین در حجره نشسته بود و قرآن می خواند. با هر آیه ای که تلاوت می کرد، اشک از چشمانش سرازیر می شد و هرگاه به یاد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و مبارزاتش می افتاد، تنش می لرزید و از ته دل می گریست. مدت ها بود که سید، با خود عهد کرده