حیات نیکان 21: آیت الله سید حسین بدلا صفحه 38

صفحه 38

ص:43

و با صدایی لرزان پرسید: آقای دکتر! حال پسرم چطور است؟ پزشک سرش را بلند کرد: برایش خیلی دعا کنید. تبش بالاست و اگر پایین نیاید، احتمال دارد فلج بشود!

مرد قدمی به عقب برداشت و به دیوار بیمارستان تکیه داد. آیت الله بدلا به او نزدیک شد و دست های سرد مرد را در دستان گرم خود گرفت و گفت: تَوَکَّلتُ عَلَی الله! ان شاء الله پسرت بهبود می یابد. راستی آقا ولی! همسرت از حال فرزندش خبر دارد؟ او کجاست؟

_ نه آقا! خبر ندارد. الان هم می ترسم او را خبردار کنم.

_ مادرش باید بیاید و در کنار فرزندش باشد!

آیت الله بدلا حرفش را تمام کرد و به سمت تلفن بیمارستان رفت و به سرعت، شماره منزل خود را گرفت: سلام خانم! پسر آقا ولی تب شدیدی کرده، اما مادرش خبر ندارد. لطف کن به خانه آنها برو و او را با خود به بیمارستان گلپایگانی بیاور.

آقا ولی پدر کودک شروع به قدم زدن کرد. تسبیح در دست های آیت الله بدلا می چرخید و لحظات به کندی می گذشت. نگاه پدر کودک به ساعت دیواری بیمارستان بود که انگار ثانیه ها و دقیقه هایش به هم چسبیده بودند و حرکت نمی کردند.

لحظاتی گذشت و دو زن با عجله وارد بیمارستان شدند. همسر آیت الله بدلا به همراه مادر کودک به اتاق

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه