- مقدمه 1
- در انتظار رسیدن فردا 2
- شعله ای در تاریکی 4
- فقط به خاطر خدا 6
- عزاداری امام حسین (علیه السلام) 8
- در بهار شکوفایی 11
- پدری مثل کوه 13
- زندگی در حوالی حرم 16
- آیت الله آقای داماد 18
- بزرگ تر از پیش بینی های پدر 20
- دل شوره های تبلیغ 22
- زخم دل 25
- آرامش روزهای تعطیل 27
- حکایت آن حدیث و یک دل صاف 29
- رؤیای ابدی 33
- منابع: 36
- تصاویر 37
ص:14
در بهار شکوفایی
در بهار شکوفایی
چند بهار، چند زمستان طولانی و چندین پاییز و تابستان، سهم عمر کودکانه حسن از مدرسه لرزاده بود. چه زود و خوش گذشت! سپس کاروان کوچک علم، به قافله سالاری آقای برهان، به شهر ری جوار حضرت عبدالعظیم(ع) کوچید. روزهای جدیدی شروع شد. روزنه های نو رو به خوشبختی گشوده شد. بلوغ از راه رسید و فرشته ای به دنیای انسانیت قدم گذاشت. خوبی و بدی در فکر او معنا یافت. آتش شر برای نابودی خیر شعله ور شد. نیروهای مخالف، وجود حسن را احاطه کرد و همان زمان بود که طلبگی به دادش رسید. طلبگی، یعنی فهم درست و لنگری که می تواند وجود آدمی را در دریای متلاطم زندگی حفظ کند. او از فهم کودکانه خود بالا رفت و قدم به دنیای نوجوانی و جوانی گذاشت. در شهر ری و سطرهای طویل «مطوّل» معطّل شد. از پیچ وخم «قوانین» به سادگی عبور کرد و در بهار شکوفایی به باغچه های «لمعه» رسید. آقا سیدحسن آقایی، استاد مطوّل، آقاشیخ محمدرضا بروجردی، استاد لمعه و آقای شیخ الاسلامی استاد قوانین، همه اهل علم و عمل بودند.
آقای شیخ الاسلامی، ترک و اهل سلماس بود. حسن با او رابطه دوستی و صمیمیت ویژه ای داشت. شیخ همیشه مشوّق او بود و می گفت که او با طلبه های دیگر فرق دارد. سر به زیر بودن حسن، علاقه و استعداد او در درس ها، امید استاد نسبت به شاگردش را دو چندان کرده بود.
یکی از روزهای پایانی خرداد، حسن با شور و نشاطی که از اتمام و قبولی درس ها گرفته بود، خدمت استاد رسید. آقای شیخ الاسلامی او را به