- مقدمه 1
- در انتظار رسیدن فردا 2
- شعله ای در تاریکی 4
- فقط به خاطر خدا 6
- عزاداری امام حسین (علیه السلام) 8
- در بهار شکوفایی 11
- پدری مثل کوه 13
- زندگی در حوالی حرم 16
- آیت الله آقای داماد 18
- بزرگ تر از پیش بینی های پدر 20
- دل شوره های تبلیغ 22
- زخم دل 25
- آرامش روزهای تعطیل 27
- حکایت آن حدیث و یک دل صاف 29
- رؤیای ابدی 33
- منابع: 36
- تصاویر 37
ص:19
با هم از گذشته و آینده حرف ها زدند و حسن وقتی به خواب رفت، دیگر به چیزی جز محبت های بی دریغ پدرش فکر نمی کرد.
زندگی در حوالی حرم
زندگی در حوالی حرم
هوای قم گرم نبود. سرد هم نبود. صبح ها کمی آسمان پایین می آمد. حرم بوی ملکوت می گرفت. صدای مناجات با صدای آب رودخانه قمرود، در هم می آمیخت. بعد صدای گام های مردمی که از دور و نزدیک می آمدند و صبح یک روز بهشتی را رقم می زدند. حسن این شور و شوق عجیب را تازه حس می کرد. او صبح های زیارتی شاه عبدالعظیم را هم دیده بود؛ ولی هوای صبحگاهی قم را در هیچ جا نیافته بود. چیزی که با روح او خویشاوندی داشت. شبیه یک حس خوشایندی که انگار در روزگارانی قدیم به او دست داده بود.
صبح که آفتاب می زد، درس ها شروع می شد. حسن باقی مانده کتاب «معالم» را پیش آقای مهدوی کنی گذراند. باقی مانده «لمعتین» را از آقای لری آموخت. آقای مشکینی «رسائل» می گفت. آیت الله مجاهدی تُرک «مکاسب» تدریس می کرد. حسن از صبح تا غروب، وقتش را با درس های مختلف حوزه سپری می کرد. مکاسب و کفایه آقای سلطانی را از دست نمی داد. از مکاسب آقای حائری هم که نمی توانست بگذرد. تفریح و فراغت حسن، همه اش در درس ها و مباحثه ها معنا می یافت. نشاط روحی او استدلال های حیرت انگیز شیخ انصاری در مقابل دیگران بود. فراغت او،