- مقدمه 1
- در انتظار رسیدن فردا 2
- شعله ای در تاریکی 4
- فقط به خاطر خدا 6
- عزاداری امام حسین (علیه السلام) 8
- در بهار شکوفایی 11
- پدری مثل کوه 13
- زندگی در حوالی حرم 16
- آیت الله آقای داماد 18
- بزرگ تر از پیش بینی های پدر 20
- دل شوره های تبلیغ 22
- زخم دل 25
- آرامش روزهای تعطیل 27
- حکایت آن حدیث و یک دل صاف 29
- رؤیای ابدی 33
- منابع: 36
- تصاویر 37
ص:25
می سپرد. این حضور دوستانه آن قدر نامرئی و غیررسمی بود که شیخ هیچ وقت این حکایت را قبول نکرد و آن را تنها به حساب لطف دوست صمیمی اش گذاشت.
شیخ تدریس را تا آخرین روزهای عمرش ادامه داد. در واپسین روزهای حیات دنیوی خویش «رسائل» و «مکاسب» شیخ انصاری محور کارش بود. دروسی که طعم درس خارج می داد. شیخ به طلبه ها یاد می داد که چگونه در باب نظریات شیخ، تحقیق و تفحص کنند و چگونه نظریات علمای متأخر و متقدم و معاصر را با آرای شگفت انگیز شیخ تطبیق دهند.
دل شوره های تبلیغ
دل شوره های تبلیغ
شیخ با همه کمالاتی که داشت، همیشه خودش را از ذوق منبر و تبلیغ خالی می دید. او اگرچه این بار سنگین را از دوش خود برداشته بود؛ ولی همیشه سنگینی آن را بر دوش خود احساس می کرد. با وجود طلاب زیادی که داوطلب این کار بودند، تبلیغ را واجب کفایی می دانست. اگر چاره ای جز رفتن او به تبلیغ نبود، قبول می کرد. برای چند روز دست از تحقیق و مطالعه درسی می کشید و راهی تبلیغ می شد و این تنها دو سه بار برایش اتفاق افتاد. یک بار، در آخرین روزهای ماه مبارک رمضان بود که از خانه حضرت امام رحمه الله به سراغش آمدند و گفتند که هر سال در این موقع، شخصی را به جایی می فرستادیم، امسال او نیست، تو باید بروی و جای