حیات نیکان 1: آیت الله حسن تهرانی صفحه 6

صفحه 6

ص:9

هیجان به پرواز درمی آمد. «خدایا این چه شوقی است! چه حکایتی است!...».

پسر، مثل مهتاب روشنی بخش شب های پدر شده بود. غزل خوانی این عندلیب زیبا، هر روز جلوه دیگری می یافت. طنین واژه های نورانی قرآن با صدای خوش پسر و سطر سطر گلستان و بوستان گوش های پدر را تا هنگام خواب نوازش می داد.

فقط به خاطر خدا

فقط به خاطر خدا

آوازه یک مرد الهی _ آقا شیخ علی اکبر برهان _ در تهران پیچیده بود. فردی که به دین و به بچه های مردم عشق می ورزید. آرزو داشت همه را سعادتمند ببیند و در روزگار غوغای دین ستیزی، به فرزندان شیعه هویتی واقعی بدهد.

حاجی یوسف سرحال تر از همیشه، قدم برمی داشت. سنگ فرش های خیابان خراسان زیر کفش های پدر و پسر به صدا درآمده بود. پس از گذشت شش سال سرشار از موفقیت، حاجی، خوشحال و راضی، دوش به دوش پسر، راهی مدرسه «لرزاده» بود.

_ پدرجان! شما آقای برهان را می شناسی؟

حاجی لبخند زد.

_ مگر تو او را نمی شناسی؟ ماشاءالله آن قدر غرق درس و مشقی که از هیچ چیز خبر نداری.

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه