حیات نیکان 1: آیت الله حسن تهرانی صفحه 8

صفحه 8

ص:11

_ بفرما، این هم مدرسه لرزاده!

پدر و پسر، از در نیمه باز داخل شدند. مدرسه پر از بچه هایی بود که هم سن حسن بودند. دل حاجی یوسف روشن بود و این سخن معصوم را به خوبی درک کرده بود که «بهترین سرمایه، فرزند خوب است.» او می خواست سرمایه وجودش را به مردی بسپارد که به راستی خاک را به یک نظر کیمیا می کرد. مردی نورانی، سنگین و باوقار. اخلاص در چهره اش موج می زد. انسانی بی غل وغش با بیانی ساده، که از بی پرده سخن گفتن، هیچ ترسی نداشت.

_ آقاجان! اگر قصدت الهی نیست، دست فرزندت را بگیر و برو!

مدتی در سکوت گذشت. همه چیز از چشم های اشک آلود پدر عیان بود؛ ازاین رو، شیخ دیگر نیازی به سخن ندید و پسر را پذیرفت. حاجی یوسف نفس راحتی کشید و با حالی دگرگون از خدمت شیخ مرخص شد. «خدایا خود شاهد باش که پسرم را فقط به خاطر تو اینجا آوردم...».

عزاداری امام حسین (علیه السلام)

عزاداری امام حسین(ع)

باد سردی می وزید. مدرسه لرزاده در یکی از روزهای پاییز، شاهد عزاداری طلبه ها بود. در و دیوار سیاه پوش و غم زده بود. آقای برهان، وسط دسته، سینه زنان به این طرف و آن طرف می رفت. مردم از همه جا آمده بودند. به راستی عزاداری طلبه های مدرسه لرزاده، شور و حال خاصی داشت.

غریب کربلا حسین شهید سر جدا حسین

حسین، حسین؛ حسین، حسین

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه