حیات نیکان 22: آیت الله مرتضی بنی فضل صفحه 17

صفحه 17

ص:21

دوستانش نسخه ای تجویز می کرد. یکی می گفت: شلغم بخور و دیگری می گفت: آ ویشن، آویشن دوای دردت هست. تب او هر لحظه بالاتر می رفت و دوستانش سراسیمه آش درست کردند و مقداری هم دارو برایش تهیه کردند. وقت سحر، آرام و آهسته بدون اینکه مرتضی بیدار شود، دوستانش به حرم رفتند؛ اما صبح وقتی سر درس آیت الله مشکینی حاضر شدند، حضور مرتضی باعث تعجب آنان شد و آنها با تندی علت کارش را پرسیدند:

_ آخه با این حالت چطور تونستی پیاده تا اینجا بیایی؟

_ پنج قران از شهریه ام مونده بود، دادم به درشکه چی با درشکه اومدم!

یکی از طلبه ها معترض گفت:

_ بنده خدا! غذای روزانه خانواده من دو قران می شه، تو چطور دلت اومد این قدر پول درشکه بدی؟

_ به خدا دست خودم نبود. نمی تونستم پا روی دلم بذارم و از درس عقب بیفتم، حاضر شدم تمام داراییمو بدم؛ اما سر درس حاضر باشم!

عمامه گذاری

عمامه گذاری

تابستان 1331 شمسی، مرتضی برای دیدار خانواده، راهی تبریز شد. با ورود او شور و نشاط خاصی در خانه حاج سیف علی

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه