حیات نیکان 22: آیت الله مرتضی بنی فضل صفحه 20

صفحه 20

ص:24

_ خیر پسرم، خیر.

_ راستشو بگین، کسی چیزیش شده؟

_ وای مرتضی، چرا شما خواهر و برادرا این اخلاق مادرتونو گرفتید؟ همش منتظر خبرای بد هستید؟ حالا نمی خوای تعارفم کنی بریم تو حجره؟

شیخ مرتضی همراه پدرش به حجره رفت؛ اما ذهنش کاملاً درگیر بود. سینی چای را جلوی پدر گذاشت و بی مقدمه پرسید: آقاجان الان سه ساله که من قم هستم، شما تا به حال نیومده بودید، امسال! تو این گرما؟ پدر با خنده گفت:

خوبه خودتم داری میگی گرما، آخه آدم تو گرما چای جلوی مهمون می ذاره یا شربت؟! اولاًً. دوماً مگه تو نمی دونی خرداد وقت پرداخت وجوهاتمه؟ اومدم قم برای حساب و کتاب و پرداخت وجوهات. مرتضی با تعجب گفت: آخه شما که هر سال پیش عمو یا پسرش حساب و کتاب می کردید، چطور امسال؟ پدر با لبخندی گفت:

تقصیر خودته! عید چهار پنج روز بیشتر تبریز نموندی؛ اما با حرف هات همه رو شیفته حاج آقا روح الله کردی؛ منم امسال اومدم قم که هم خانم حضرت معصومه علیها السلام را زیارت کنم هم تو رو ببینم که در اصل خُمس بچه هام هستی، بلکه تو هم سبب خیر بشی و بتونم حاج آقا روح الله رو ببینم.

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه