حیات نیکان 22: آیت الله مرتضی بنی فضل صفحه 33

صفحه 33

ص:37

بنظرتون لازم میاد، بگید تا برای فردا بخرم. فقط مواظب باشید بریز و بپاش زیاد نشه، که امام از اسراف بدشون میاد.

رؤیای صادقه

رؤیای صادقه

از منزل امام به طرف خانه خودش می رفت. در بین راه قلمدانی را دید که روی زمین افتاده بود، حاج سید حسن خمینی از آخر کوچه به سمتش آمد و قلمدان را در دستش دید. آیت الله بنی فضل متعجب گفت:

_ قلمدان پدر بزرگتان است که روی زمین افتاده بود امانت را به سید حسن داد و گفت: ببرید براشون.

صبح که از خواب بیدار شد، در فکر رویایش بود و نمی توانست تعبیرش کند. قلمدان؟ حاج سید حسن؟ ان شاءالله خیر باشد. شاید در مورد سالگرد حاج سید احمدآقا باشد؟ یعنی مسئله ای پیش آمده؟ مراسم که خیلی خوب برگزار شد.

با صدای پسرش حمید به خودش آمد:

آقا جان! یک آقایی آمدند دم در و سراغ شما را می گیرند. هر چی تعارف کردم، نیومدند داخل.

شیخ مرتضی مضطرب به استقبال میهمانش رفت، این مهمان خبر ورود مهمانی عزیزتر را آورده بود. عصر همان روز خانه ساده و بی آلایشش آماده پذیرایی بود و هر سه پسرش هم برای استقبال آمده بودند.

حاج سید حسن خمینی برای بازدید سومین سالگرد پدرش

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه