ص:39
نظر جسمانی بسیار ضعیف شده بودند و دکتر حمیدی اعتقادشان این بود که باید ایشان را از انواع ویروس ها دور نگه داشت، به ویژه ویروس سرماخوردگی، که برای ریه ها خطر جدی بود، بنابراین رفت و آمدها محدود شده بود و آیت الله بنی فضل بارها به فرزندانش گفته بود: «خانه برایم تبدیل به زندان شده» اما هیچ کاری از دست کسی برنمی آمد.
سعید بعد از چند روز به دیدار پدرش رفت.
_ سعید! بابا الان پنج روز هست که ندیدمت. به خدا دلم برات لک زده بود؛ بیا بالا تا پیشونیت رو ببوسم.
_ آقا سرما خوردم و الانم از بس دلم تنگ شده بود؛ گفتم بیام دورادور ببینمتون و برم. افخم ازم قول گرفته از پله های حیاط بالا نیام، فاصله منم از پنج متر کمتر نشه؛ هنوز ویروسش توی بدنمه؛ باید احتیاط کرد. شما بهترید که ان شاءالله؟
_ نه سعید جان، بهتری کجاست؟ الان یک ماهه که قم هستم و باید از روی پشت بام به حضرت معصومه علیها السلام سلام بدم. دلم پر زده برای حرم، دیشب خواب می دیدم با مادرم رفتیم مسجد جمکران.
_ ان شاءالله بهتر که شدی، خودم نوکرتم، همه جا می برمت. شما قول بده که خوب بشی.
_ قول من به چه درد می خوره؟ صلاح خدا هر چی باشه، راضی ام به رضای خدا. ولی سعی کنید بیشتر بیایید اینجا،