بزم معرفت: مشاهیر تخت فولاد اصفهان صفحه 284

صفحه 284

کاروان مصر در هنگام راه

یوسف بختش برون آمد ز چاه

برد در بازار مصر آن بی خبر

تا سعادت را کند سودا به زر

بانگ زد دارم ز کنعان یک غلام

پای بند طره اش ماه تمام

جان و تن را صحبتش می پرورد

می فروشم هر که بهتر می خرد

در حضورش مصریان بستند صف

هر یک از بهر بها چیزی به کف

هر که در سودای او پا می گذاشت

بی تامل می گذشت از هرچه داشت

کرده حاضر هر کسی بی اختیار

گنج گوهر بهر او از هر کنار

بهر سودا سیم و زر بسیار شد

مشک و عنبر خرمن و خروار شد

پیر زالی بی نوایی زان میان

پیش آمد با کلافی ریسمان

گفت ای استاد کنعانی فروش

از من این بستان و چشم از آن بپوش

من ز دنیا یک کلافم بیش نیست

در بهای یوسفم تشویش نیست

عاقلی گفتا به زن دیوانه ای

پیر گشته از خرد بیگانه ای

در میان این همه گنج و گهر

کی تو را یوسف دهندای بی خبر

گفت من خود نیز دانم بی خلاف

کس به من یوسف نبخشد با کلاف

لیک خواهم در جهان از مرد و زن

با خبر گردند از احوال من

گرچه پیر و لاغر و فرسوده ام

از خریداران یوسف بوده ام

هست "جنّت" را سری اندر بدن

موی او همچون کلاف پیرزن

همچو گو افکنده اندر پای دوست

تا بداند از طلب کاران اوست

وفات و مراثی

اشاره

مرحوم "جنّت" سرانجام در سنّ 77 سالگی در سال 1377ق دارفانی را وداع گفت و در جوار محقّق خواجویی مدفون گردید.

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه