حدیث خوبان: (حکایت های اخلاقی و کرامات مشاهیر تخت فولاد اصفهان) صفحه 157

صفحه 157

بالاخره به او فهماندم: چفت در را باز کن، من می خواهم بروم.

گفت: آقا؛ هوا سرد است، برف روی زمین را پوشانده در راه گرگ است، تو را می درد.

هر چه خواستم به او بفهمانم که من طاقت ماندن ندارم، او ادراک نمی کرد. بناچار خود را به در اطاق کشاندم، در را باز کرد و من خارج شدم و تا اصفهان با آنکه مسافت زیادی نیست، بسیار به سختی آمدم و چندین بار به زمین خوردم.

بالاخره به حجره آمدم و یک هفته مریض بودم و مرحوم آخوند کاشی و حکیم جهانگیرخان می آمدند حجره و به من دوا می دادند.(1)

اثر تکبّر

از مرحوم آیت اللّه حاج آقا رحیم ارباب نقل است که فرمودند: یکی از اقوام نقل کرد: که در قبرستانی، جمجمه شخصی از قبر بیرون افتاده بود و بچه ها با آن بازی می کردند و به این طرف و آن طرف پرتاب می کردند من بچه ها را از این کار بازداشتم و سر را از آنان گرفتم و دفن کردم شب در عالم خواب دیدم شخصی از من تشکر می کند و می گوید: من کدخدا بودم و تکبر داشتم و همین تکبر من بود که این طور مورد بی حرمتی بچه ها قرار گرفتم.(2)

مادرم هر روز زیارت عاشورا می خواند

حاج آقا حسین نظام الدینی اصفهانی رحمه الله نوشته اند: روزی منزل حاج عبدالغفور بودم، یکی از رفقاء ایشان به نام حاج سید یحیی مشهور به پنبه کار می گفت: برادرم

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه