حدیث خوبان: (حکایت های اخلاقی و کرامات مشاهیر تخت فولاد اصفهان) صفحه 177

صفحه 177

1- 211. طباطبایی، سید رضا: زندگی و آثار مرحوم سید زین العابدین طباطبایی، مخطوط.

2- 212. مرحوم ملاّ حسن نائینی عارف کامل مردی بود از اوتاد، در علوم دین و دنیا یگانه و در عالم توحید مردانه، شصت سال در یکی از حجرات فوقانی مدرسه نیم آورد مجردانه بسر برد، بضاعت او مکرر به تقویم اهل بصیرت رسید، لباساً و اثاثاً بر دو قِران نمی ارزید، در عمر دراز تحفه و نیاز از احدی قبول ننمود. راه گذرانش منحصر بود که سالی ده بیست روز، وقت حصاد، به دهات حوالی شهر خوشه چینی می فرمود. روزی یک من و نیم به سنگ شاه جو دستگیرش می شد، تمام سال را به همان اکتفا می کرد، شبانه روز دو سه سیر آنرا با سنگ و چوب نیم کوب و با آب و نمک در دیزی گلی می پخت و می خورد، همیشه متشکر و متذکر، در زمستان و تابستان زیرانداز نداشت و با بی لحافی و به روی باز عادت داشت، خواب به چشمش نمی رفت الّا قلیل، خود را دایم با آب سرد شست وشو می نمود، دیر دیر چرک می شد و زود زود از حجره بیرون نمی رفت، شبها چراغ دلش روشن و منزلش تاریک، یک ورق کتاب نداشت، همه عمر شاگردیش را کسی ندید و در همه علوم استاد و فرید دهر بود، خاصه حکمت الهی و انواع علوم ریاضی، از صبح تا به شام طلاب علوم مختلفه دسته، دسته به مدرسش حاضر می شدند و استفاده می کردند. فیضش به مردم بسیار می رسید. مادام حیات ناخوشی به او نرسید الّا مرض موت)تحویلدار اصفهانی: جغرافیای اصفهان، ص68).

نور به طرف من نزدیک شد، چون درست نزدیک رسید، مانند هودجی(کجاوه) بود که نور از داخل آن می تابید و چون مقابل من رسید سر و گردنی نورانی از داخل آن

هودج بیرون آمد و متوجه من شد و تبسمی نمود و فرمود: حسن! برو و درس بخوان. پس از گذشتن هودج از مقابلم، ندیدم به کجا رفت. من در حال عادی نبودم، وقتی به خود آمدم، دیدم، پدرم خشمناک شده و به من خطاب کرده می گوید: تو خوابی و گوسفندانت در کشت مردم زیان می رسانند! من از همان ساعت از کار شبانی بیزار شده و مایل به فرا گرفتن علوم شدم؛ سه چهار مرتبه از آرند فرار کردم و تا کوهپایه)=12 فرسنگی اصفهان) و دفعه دیگر تا سگزی آمدم و هر بار پدرم یا دیگری آمده و مرا به قریه خود باز می گردانید و چون می گفتم: می خواهم درس بخوانم، پدرم می گفت: بچه رعیت را با درس خواندن چه کار است؟ تا در بار آخر، پدرم از روی خشم مرا، تعقیب نکرد و من به اصفهان آمدم و مقدمات را تحصیل کردم و با کمال عسرت و تنگدستی امرار معاش می کردم. گاهی پدرم، قدری گندم و یا جو کوبیده برایم می فرستاد.(1)

مقام شیخ فضل اللّه نوری

مرحوم [ سیدمحمدحسین] مدرّس کهنگی(2) ازعلمای اخیار، و صلحا و مجتهدین اصفهان و از شاگردان مرحوم [ جهانگیر] خان می فرمود: مدتی در مسائل معاد غور و تأمل می نمودم تا اینکه شبی در عالم خواب به خدمت مرحوم خان رسیدم.

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه