حدیث خوبان: (حکایت های اخلاقی و کرامات مشاهیر تخت فولاد اصفهان) صفحه 238

صفحه 238

1- 230. همان: ص 67.

خرازی به رفقایش گفته بود من اهمیت نمی دهم درباره ماها چه می گویند من می خواهم دل ولایت را راضی کنم».(1)

راست قامتان

«این مدتی که در جنگ بوده ام با تیر و ترکش روی زمین دراز نکشیده ام».

این جمله را من از قول حاج حسین خرازی شنیده بودم که برایم باور کردنی نبود زیرا انفجار توپ و خمپاره، به طور طبیعی همه را درازکش می کرد. تا اینکه خودم شاهد بر صدق گفتار حسین شدم.

... همه زمین گیر شده بودیم. خاکریز خط کارخانه نمک در شبه جزیره فاو آنقدر کوتاه بود که باید نیم خیز و بعضاً سینه خیز پشت آن حرکت می کردیم. آتش سنگین دشمن یک لحظه قطع نمی شد. در پشت خط منتظر سبک شدن آتش بودم تا بچه های گردان را برای ساختن سنگرهای موقتی بسیج نمایم. ناگهان سر و کله حسین از انتهای خط پیدا شد. باد آستین بدون دست او را به این طرف و آن طرف می برد. در اطراف او مرتباً خمپاره های 60 دشمن منفجر می شد. دود آتش همه جا را پر کرده بود و حسین مثل شیر جلو می آمد، حتی یک حرکت اضافه به بدن نمی داد. دو نفری که پشت سر او حرکت می کردند مرتب سینه خیز می شدند اما او آرام با لبخند همیشگی حرکت می کرد تا به ما رسید. از وضع خط پرسید و دستورهای لازم را ابلاغ کرد. چند دقیقه ای از آمدن او نگذشته بود که چند وانت پر از گونی و الوار رسید وضع خط سر و سامانی گرفت.(2)

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه