حدیث خوبان: (حکایت های اخلاقی و کرامات مشاهیر تخت فولاد اصفهان) صفحه 249

صفحه 249

1- 245. همان: ص 135.

شنیدیم. گفتم چه کسی است که به این زودی دست به کار شده و عجله دارد. چون معمولاً کسی این کار را نمی کرد و حوالی اذان، حمام روشن می شد، جلو رفتم، دیدم قد بلندی دارد، جلوتر رفتم و گفتم برادر! او سلام کرد. پس از پاسخ، گفتم چه می کنی؟ گفت: «چوب آماده می کنم!» ناگهان دیدم حاج رضا حبیب اللهی است. گفتم: سلام حاجی! ببخشید نشناختم. چرا شما! خوب ما را صدا می کردید. سنگر فرماندهی تا اینجا فاصله اش زیاد است، آنجا هم که حمام دارد. حاجی گفت: «من نمی خواهم حمام بروم، آمدم چوبها را آماده کنم، اگر کسی احتیاج داشت معطل نشود». او با یک دست کلنگ در دست داشت و با استفاده از پا، چوبها را می گرفت و ضربه می زد. گفتم: اجازه بده بیایم کمک! حاجی گفت: اگر کمک می خواستم، صدا می کردم من از این همه ایثار و از خود گذشتگی شگفت زده شدم، ما با دو دست، بسختی چوب می شکستیم؛ اما او با یک دست این کار را می کرد. اراده حاج رضا چیز دیگری بود!(1)

جلوه جلال

معلم مهذب و خودساخته ما [ شهید جلال افشار(2) ]، همواره سعی داشت از کمترین و ساده ترین فرصتها برای خودسازی و بیداری ضمیر درد آشنای خویش استفاده کند.

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه