حدیث خوبان: (حکایت های اخلاقی و کرامات مشاهیر تخت فولاد اصفهان) صفحه 250

صفحه 250

1- 246. آستانه: عاشق صادق، صص 94 - 93.

2- 247. شهید بزرگوار جلال افشار از زمره بیداردلانی بود که سرعت حرکتش در میدان جهاد و عرفان، غالب آشنایانش را به حیرت و حسرت وا می داشت. او در صحنه جهاد و مبارزه تا مرز شهادت پیش رفت و در عرصه عشق و عرفان راههای طولانیِ سیر و سلوک را در مدتی کوتاه سپری کرد. او اسماً جلال بود و پیوسته در حال کمال. او جوانی عارف و دلسوخته و عاشق خدا بود. سرانجام در 61/4/24ش. به شهادت رسید و پیکر پاکش را در قطعه فتح المبین به خاک سپردند)اکبری زادگان: جلوه جلال، ص75).

در پادگان الغدیر بودیم نیروهای آموزشی تازه به پادگان آمده بودند صبح تا شب آموزش می دیدند و آماده می شدند برای جنگیدن با دشمن. آن شب قرار بود وقتی نیروها داخل غذاخوری هستند، مربیان با گاز اشک آور به آنجا حمله کنند. نیروهای حمله کننده در جاهای خود مستقر شدند و نیروها، بی توجه به اتفاقی که تا دقیقه های دیگر می افتد، یکی یکی به سوی غذاخوری می رفتند.

چشم به صف جمعیت داشتم که به یکباره نگاهم به جلال افتاد. می خواست داخل غذاخوری شود. دویدم و صدایش زدم. برگشت طرفم. کشیدمش توی تاریکی و جریان را اطلاع دادم. یکدفعه لرزش اشک را توی چشمانش دیدم. جلال با ناراحتی گفت: چرا به من گفتی که می خواهید داخل غذاخوری گاز اشک آور بیندازید؟ شاید بدین طریق کمی از بار گناهانم کم می شد... .

آن حال جلال، حال مرا نیز منقلب کرد.(1)

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه