حدیث خوبان: (حکایت های اخلاقی و کرامات مشاهیر تخت فولاد اصفهان) صفحه 254

صفحه 254

تصویر

دست بردم و کاسه ای آبگوشت برداشتم. پسر بچه از کیسه پلاستکی، سه عدد نان سنگک بیرون آورد و به ما تعارف کرد نان را گرفتیم و نشستیم کنار دیوار روی پله ها و شروع کردیم به خوردن، در طول زمانی که غذا می خوردم، به حرفهای خودم و حرفهای حاجی فکر می کردم و این که من چه ضعیف بودم و او چه ایمان محکمی داشت.(1)

همنوا

آقا عبداللّه میثمی آن شهید عارف اعتقاد داشت که ما باید در میان مردم و در کنارشان باشیم و مثل آنها زندگی کنیم، پای درد دل آنها بنشینیم و... و برای همین تا

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه