حدیث خوبان: (حکایت های اخلاقی و کرامات مشاهیر تخت فولاد اصفهان) صفحه 256

صفحه 256

که می بایست با او همنوا شود، گریه کردم.(1)

خاطره ای از شهید اژه ای

در همان سالهای اول یعنی سال 1358 که امام رحمه الله بیماریشان اوج گرفت، از قم به تهران منتقل شدند و در بیمارستان قلب بستری گردیدند. این خبر، صبح یکی از روزها از رادیو منتشر شد، ولی هنوز بعضی از ما آن را نشنیده بودیم. بعضی فهمیده بودند و در حیاط مدرسه بهشت آیین گریه می کردند و کسی حوصله رفتن به کلاس را نداشت. شهید حجه الاسلام و المسلمین علی اکبر اژه ای که جزو دبیران آن زمان بودند وقتی آن وضعیت غیرعادی بچه ها را دیدند برای دلداری و تسکین آنها گفتند که من الان به دفتر امام زنگ می زنم و دقیقاً از حال ایشان باخبر می شوم. بچه ها جلو دفتر تجمع کرده بودند. پس از 10 دقیقه ایشان پشت بلندگو رفته و به بچه ها گفتند که خطر رفع شده و حال امام رو به بهبودی است و کمی در این باره صحبت کرده به طوری که باعث تسلی ما شدند و در پایان سخنانشان دست به دعا برداشتند و گفتند: خدایا از عمر ناقابل ما بردار و بر عمر امام بیفزای در این حال بچه ها با صدای بلند و شدت علاقه نسبت به امام و با همان چشمان گریه گفتند «آمین».

از گفتن این جمله همه خنده شان گرفته بود حتی خود شهید اژه ای و بعد از این جریان کسانی هم که حضور نداشتند پخش شد و موضوع روز شده بود و ما پس از

حادثه هفتم تیر و شهادت ایشان دیدیم که چگونه آن بزرگوار در ادعای خویش صادق بود و به فیض شهادت رسیدند.(2)

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه