حدیث خوبان: (حکایت های اخلاقی و کرامات مشاهیر تخت فولاد اصفهان) صفحه 89

صفحه 89

1- 121. همان: صص 182 - 180.

2- 122. زاهد نجفی، محمّد: مصاحبه با حجت الاسلام سیّد محمود میر هندی.

حرف نزند، ماجرا را به صمصام گفتند، گفت کاغذ و قلم بیاورید، گفتند: بنویس اینجانب، و صمصام، یک اینِ بسیار بزرگ روی کاغذ نوشت، مأموران دیدند اگر بخواهند با این حروف بزرگ تعهد از او بگیرند باید بیش از صد تا کاغذ برایش بیاورند، بنابراین گفتند رهایش کنید برود.(1)

صمصام و بانی روضه

روزی سیّد صمصام وارد محفل روضه ایی شد که بانی روضه منبع درآمدش از کسب حرام و ربا بود. صمصام یک راست بر منبر رفت و سخنان دُربار و طنزآمیز خود را به طور مفصّل ادامه داد. از آنجا که واعظ بعدی معطّل بود تا منبر برود، صاحب خانه رفت و بیخ گوش او گفت از منبر پایین بیایید آقا می خواهند منبر بروند، ناگهان سیّد صمصام فریاد زد: فهمیدید این آقا چه گفتند؟ مردم که همه متوجّه شدند؛ صمصام گفت: ایشان می گوید به مردم بگو من ورشکست شده ام دم در هرکس می تواند به من کمک کند.(2)

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه