شرح اسم : زندگی نامه آیت الله سیدعلی حسینی خامنه ای (1357ش - 1318ش) صفحه 144

صفحه 144

بیگاری

صبح بعد از نماز می خواست استراحت کند که شنید از پشت در، سربازی با لهجه روستاهای اطراف قائن می گوید: باید بروی بیگاری. لحن بدی داشت. اندیشید؛ این سرباز صفر روستایی دیگر چرا؟ او چرا احساس می کند که باید نسبت به یک روحانی دهن کجی کند؟ «و این نبود جز تبلیغات شدیدی که در محیط سربازخانه و محیط های نظامی علیه روحانیت می شد. حالا دستگاه چرا علیه روحانیت این تبلیغات را می کرد؟ چون می دانست که نهضت به روحانیت وابسته است. درست هم فهمیده بود. دستگاه واقعاً از اول این نهضت را... شناخته بود... [اما] بودند از خودی ها که این نهضت را از اول نشناخته بودند؛ هدف و جهت گیری آن را نفهمیده بودند.»

بیگاری... می دانست بیگاری یعنی کار اجباری، اما چه جور کاری؛ نمی دانست. پا به دالان زندان که گذاشت دید که دیگر زندانی ها هم ایستاده اند؛ شاید 12 نفر. او نفر آخر بود. نفر مقابلش را شناخت: «فاکر». شیخ محمدرضا فاکر رویش را برگرداند و به او سلام کرد. جواب داد و دلش آرام گرفت که آشنایی در این انبار بدل از زندان پیدا کرده است. صف زندانی ها را به محوطه پادگان بردند.

علف های هرز روییده در حیاط را نشان شان دادند و گفتند بکنید. تعداد زیادی سرباز، با اسلحه در اطراف آنان نگهبانی می دادند.

علاقه نشان داد. زیر آفتاب، هوای خوب، محوطه بزرگ، کمی تحرک، دور از چهاردیواری، کار بدنی... احساس خوبی داشت. «بنا کردم تند تند این علفها را کندن. آقای فاکر که تجربه داشت... و روزهای قبل [بیگاری] آمده بود... به من گفت [که دستت را تند جلو ببر اما آهسته برگردان، یعنی علف را یکباره نکن] ... که خسته شوید و آن افسر هم خیال کند که شما دارید تند تند کار می کنید. دیدم راست می گوید... تا ساعت 11 حسابی خسته شدیم... خسته و آفتاب خورده و عرق کرده.»

در این ساعت زندانیان را به محل شان بازگرداندند. نفسی که تازه کرد، دفترچه یادداشت را به دست گرفت و شروع کرد به نوشتن. یاد سعدی بزرگ افتاد که در طرابلس شام اسیر فرنگان(1) شد و به «کار گِل» مجبورش کردند. شیخ را در طرابلس به


1- صلیبی ها.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه