شرح اسم : زندگی نامه آیت الله سیدعلی حسینی خامنه ای (1357ش - 1318ش) صفحه 209

صفحه 209

سیدمحمد ورامینی و چند تن دیگر را آنجا دید. می گفتند: «آقا خسته هستند. گفتم من باید خدمت شان برسم. بروید بگویید فلانی آمده.»

اجازه داد. هوای گرم قم امام را به زیرزمین خانه کشانده بود. چند نفری آنجا بودند. کارشان که تمام شد «گفتم کاری دارم خدمت تان؛ حالش را دارید؟ گفتند: چقدر طول می کشد؟ گفتم: 20 دقیقه.»

آقای خامنه ای شروع کرد به گفتن این که روبرو شدن شما با مردم شاید سالی سه چهار بار باشد، اما امامان جماعات هر روز سه بار با مردم مواجه هستند. اگر اینها نخواهند با شما موافقتی نشان دهند، می توانند، و پیش هم می برند. «مقداری با اینها گرم تر و مهربان تر برخورد کنید.»

دیداری که قرار بود 20 دقیقه طول بکشد، نزدیک به سه ربع به درازا کشید. انگار که به نقطه حساسی اشاره کرده باشد، امام گرم پاسخ دادن شد و گفت که چقدر باید برخلاف سلیقه و اخلاق و رویه ام رفتار کنم؟ با برخی از این افراد که نباید گرم بگیرم، گرم گرفته ام، شاید جذب شوند. ساعت ها وقت گذاشته ام، بیایند حرف بزنند، بگویند، بشنوم. دیگر چه باید بکنم؟ اگر به آقای میلانی بخواهم نامه بنویسم، ایشان را حجت الاسلام خطاب می کنم؛ حالا به کمتر از ایشان هم حجت الاسلام می گویم. «در عین حال گفتند من باز هم تلاش خودم را می کنم که نرنجند.»(1)

دیدار با آقای حائری

در قم به دیدار حاج شیخ مرتضی حائری، استاد فقه اش رفت و او را از تصمیم تازه خود باخبر کرد. گفت که می خواهد به مشهد بازگردد و بماند. آقای حائری از شنیدن خبر ناراحت شد، به اندازه ای که شروع کرد به تشر زدن و توبیخ کردن. او در آیینه حال شاگردش، آینده او را می دید. به او گفته بود که به آتیه اش امیدوار است. اگر در قم بماند به مراتب عالی علمی خواهد رسید. آقای حائری، هم ناراحت شد و هم عصبانی. اما، وقتی شنید که پدر به پسر نیاز دارد، چشمان پدر غروب کرده و شاید هرگز رنگ روشنی را نبیند، چه می توانست بگوید؟ نَفَس آن شفیق روحانی، آقاضیاء آملی، ساکن


1- مرکز اسناد انقلاب اسلامی، خاطرات سیدعلی خامنه ای، شم بازیابی 1228.
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه