شرح اسم : زندگی نامه آیت الله سیدعلی حسینی خامنه ای (1357ش - 1318ش) صفحه 542

صفحه 542

و صدای دیگری که هر شب، در میانه های شب، آنجا که سیاهی و سپیدی دست به دست می شوند، منتظرش بود و برای شنیدنش خواب را از روی چشمانش کنار می زد، اذان بود. این صدا می آمد. از راهی دور می آمد. سکوت سحر و سکون اشیاء، صدا را می آورد. و وقتی به گوش او می رسید، برخی کلمه ها جا مانده بود. این صدای نحیف و کم جان، اما دلنواز را دوست داشت و با آن تازه می شد.

دل نگران مادر

دلهره ای موذی رهایش نمی کرد. مشکل بزرگ او، زندان، بازجویی، شکنجه، آن دل پیچه های ناساز، یا چشمان محقر آن کمونیست نبود. مشکل بزرگ او حرف مادرش بود. بانو خدیجه میردامادی، در آن روزهایی که قلب مادرانه اش، گواهی دستگیری بعدی سیدعلی را می داد، گفته بود که این بار تاب نخواهد آورد. گفته بود که سکته خواهد کرد. زندان های پیاپی پسرانش، شجاعت و پایداری ستودنی او را ساییده بود. آهن نبود؛ مادر بود. از نخستین روزی که پا به کمیته مشترک گذاشت در این فکر بود که نکند توش مادر پایان یافته باشد. هر بار که به بازجویی می بردند، از آن پدیده های دوپا می خواست که بگذارند نامه ای برای خانواده اش بنویسد، و یا نه، با تلفن تماس بگیرد، خبری بدهد، خبری بگیرد. مادر، آن حرف را به اندازه ای جدی گفته بود که نگرانی آن رهایش نمی کرد. بیش از پنج ماه از زندانی شدنش سپری می شد. 29 خرداد 1354 بود که پذیرفتند در حضور بازجو با خانواده اش تلفنی حرف بزند. وقتی خبر موافقت را به او دادند، شماره تلفن خانه پدری را گرفت: 21060051. حاج سیدجواد گوشی را برداشت. غیر از سلام، چه جمله هایی ردوبدل شد؟ اما اولین سئوالی که پرسید از حال مادر بود. «جواب داد: خوب است. قانع نشدم. گفتم: الآن کجاست؟ گفت: رفته بیرون. آرام نگرفتم. پرسیدم: کجا رفته: گفت: رفته به جلسه روضه در خانه فلانی. یادم افتاد که این مجلس روضه ای بود که مادرم مقید بود به آن برود. خیالم راحت شد. بعد سراغ همسر و فرزندانم را گرفتم.»

خواب آزادی

آخرین هم سلولی او یک روحانی بود. با این که تمایل آشکاری به دستگاه حاکم داشت و همکاری هم می کرد، شاید نمکدانی شکسته بود که دستگیر شده، کتک خورده بود.

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه