شرح اسم : زندگی نامه آیت الله سیدعلی حسینی خامنه ای (1357ش - 1318ش) صفحه 574

صفحه 574

سرهنگی داشت رعایت شخصیت آقای خامنه ای را کرد و او را به زندان نفرستاد. او «فرد بسیار نجیب و باشخصیتی بود. با من مانند زندانی ها رفتار نمی کرد، بلکه در حوزه ریاست او از نوعی آزادی برخوردار بودم، به طوری که از اتاق بیرون می آمدم و در هوای آزاد ورزش می کردم.» آنجا بود که محل تبعیدش را گفتند. از شنیدن این خبر بسیار خوشحال شد، چون «می دانستم دوستم آقای شیخ محمدجواد حجتی کرمانی به این شهر تبعید شده است.»

پنج روز در آن پاسگاه بود. خانواده، منعی برای دیدار او نداشت. روز حرکت، بیست وهفتم آذر، همه آمدند. لحظه خداحافظی، چهره ها به گرفتگی گذشته نبود. این بار او به تبعید می رفت، نه به زندان؛ حکمی که سبک تر و تحمل آن بسیار آسانتر بود. به ایستگاه اتوبوس رفتند. سه نظامی همراهی اش می کردند که یکی از آنان افسر بود و آن دو دیگری درجه دار.

در گناباد

اتوبوس برای ناهار و نماز در گناباد ایستاد. این شهر برای آقای خامنه ای غریبه نبود؛ بالاتر، اهالی آن او را می شناختند. چندین بار به گناباد سفر کرده بود. طلبه هایی چون محمدباقر فرزانه، سیدرضا کامیاب و حسن صادقی گنابادی که در این شهر به دنیا آمده بودند، شاگردان او بودند. «رابطه من با شاگردانم، فوق ارتباط یک استاد با شاگرد بود. بین من و طلبه روابط عاطفی عمیقی وجود داشت... من در جشن ازدواج آنها شرکت کرده بودم و از این طریق با عده زیادی از اهالی آن شهر آشنا بودم.»

از اتوبوس پیاده شده، کمر راست کرده بودند که جوانی نزدیک شد و از آقای خامنه ای خواست برایش استخاره کند. نگهبان ها مراقب بودند. دست به استخاره که شد جوان در گوش او گفت که آقا من برای استخاره نیامده ام، می خواهم بدانم علت تحت الحفظ آمدن شما به این شهر چیست؟ پرسید: مگر مرا می شناسی؟ وقتی پاسخ مثبت داد، مسیر و مقصد خود را گفت و خواست که به سایر دوستان خبر دهد که به تبعیدگاه خود در ایرانشهر می رود.

سپیده دم روز بعد، بیست وهشتم آذر، به زاهدان رسیدند. نماز را در مسجدی خواند. صبحانه خوردند و پس از حدود یک ساعت توقف با اتوبوس دیگری راهی ایرانشهر شدند.

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه