پیک افتخار 17 - هم سرایان غزل عشق صفحه 2

صفحه 2

خاطراتی از زبان همسران شهیدان

قولش قول بود!

مرا هم برده بود کردستان. سپاه آنجا به ما هم خانه داده بود.

ظهر که آمد خانه، پرسیدم: «مرخصی نمی گیری بریم دیدن پدر و مادر ؟»

گفت: «چشم! قول می دم این آخرین ماموریتم باشه. بعدش خلاص!»

نهار را که خورد رفت سراغ بچه ها. بچه ها خواب بودند، دلش نیامد بیدارشان کند، توی خواب بوسیدشان.

با من هم خداحافظی کرد و گفت: «حلالم کن!» و رفت.

کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه