پیک افتخار 17 - هم سرایان غزل عشق صفحه 20

صفحه 20

می کرد و می گفت: «برویم حرم. بابا آمده حرم.»

چاره ای نداشتم، او را برداشتم و به حرم رفتم. سه روزی می شد که به خاطر بهانه گیری دخترم وضع ما همین طور بود. بعدازظهر روز سوم یکی از اقوام به خانه مان آمد و گفت: « علیمردانی زخمی شده.»

دیگر مطمئن بودم که حسن شهید شده. بعدها متوجه شدم همزمان با بهانه گیری دخترم پیکر شهید را به مشهد منتقل کرده اند و ما بی خبر بودیم. (1)

جراحی

یکی دو تا نبودند. بدجایی هم بودند؛ ترکش ها را می گویم. توی سرش جا خوش کرده بودند.


1- همسر شهد حسن علیمردانی
کتابخانه بالقرآن کتابخانه بالقرآن
نرم افزار موبایل کتابخانه

دسترسی آسان به کلیه کتاب ها با قابلیت هایی نظیر کتابخانه شخصی و برنامه ریزی مطالعه کتاب

دانلود نرم افزار کتابخانه