- اشاره 1
- قولش قول بود! 2
- در هوای بارانی 3
- مفقود الاثر 4
- راضی باش! 6
- داماد خدا 6
- ذبیح الله 7
- اختلاف 9
- چهاردهمی 10
- میثم 12
- استفاده از فرصت 15
- اجر تلاش 16
- مدل جبهه ای 17
- شدت خستگی 18
- بهانه گیری 19
- جراحی 20
- مطب دکتر 21
- پدر احساساتی 22
- ازدواج به خاطر خدا 26
- زندگی در جاهای مختلف 27
- کفش 29
- کربلا کجاست؟ 30
- مثل همه مردم 31
- آرزو 32
- صف 33
- راز سلامتی 35
- جبهه واجب تر است 36
- انگشتر عقیق 37
- نذر 40
شیراز. تا قبل از تولد بچه ها اغلب وقتها که جواد ماموریت داشت. من هم با او می رفتم ولی بعد از آن، وقتی که برای ادامه تحصیل دوباره، بورسیه آمریکا گرفت
، تنها ماندم.
ولی سال 56 که می بایست دوره ستاد را در آمریکا می گذراند، من و بچه ها هم با او رفتیم.(1)
کفش
نشست جلوی پاهایم و آرام کفش هایم را بیرون آورد و آن کفش های نو را پایم کرد. سرم را انداخته بودم پایین و فقط نگاهش می کردم، نمی دانستم چه کار کنم، دلم می خواست خوب نگاهش کنم، شاید دیگر از این فرصت ها گیرم نیاید...
ناصر هنوز بلند نشده بود، مشتری ها می خندیدند و پچ پچ می کردند. گفتم: «ناصر پاشو دیگه همه دارن نگامون می کنن.»
1- همسر شهید فکوری