- اشاره 1
- قولش قول بود! 2
- در هوای بارانی 3
- مفقود الاثر 4
- داماد خدا 6
- راضی باش! 6
- ذبیح الله 7
- اختلاف 9
- چهاردهمی 10
- میثم 12
- استفاده از فرصت 15
- اجر تلاش 16
- مدل جبهه ای 17
- شدت خستگی 18
- بهانه گیری 19
- جراحی 20
- مطب دکتر 21
- پدر احساساتی 22
- ازدواج به خاطر خدا 26
- زندگی در جاهای مختلف 27
- کفش 29
- کربلا کجاست؟ 30
- مثل همه مردم 31
- آرزو 32
- صف 33
- راز سلامتی 35
- جبهه واجب تر است 36
- انگشتر عقیق 37
- نذر 40
دو ساعت بعد، خبرش آمد. قولش، قول بود.(1)
در هوای بارانی
یکبار، زمانی که آقا مهدی شهردار ارومیه بود، باران خیلی تندی می آمد. به من گفت : « من می روم بیرون.»
گفتم: «توی این هوا کجا می خوای بری؟»
واب نداد. اصرار کردم، بالاخره گفت: « اگه می خوای بدونی؟ پاشو تو هم بیا.»
با ماشین شهرداری راه افتادیم داخل شهر، نزدیکی های فرودگاه یک حلبی آباد بود. رفتیم آنجا. در یکی از کوچه های پر از آب و گل، آب وسط کوچه، سرازیر شده بود داخل یکی از خانه ها.
در خانه را که زد پیرمردی آمد دم در. ما را که دید، شروع کرد به بد و بیراه گفتن به
1- همسر شهید مهدی قزلی